نگاشته شده توسط: arasava | فوریه 10, 2009

رفتم به باغی – دیدم کلاغی

حکایت کلاغ باغ بازی بچه ها شده دل ما

دارد سنگ ماخورد

و دنگ دنگ

مثل آونگ سرش…

******

شوخی که نیست

این تو بمیری از آنها ….

نه که نیست!

دارد تاب میخورد

میان این چون پر سیاه بخت اش و …

دارد پر پر میزند می زند کلاغ

*****

دلش این انار شکسته

– مثل شیشه –

دل که نه زهره می برد

دانه دانه در برهوت خشکیده

***

نسخه پزشک را به خود پیچیده

تا صبح هم دوا نمیکند

شب نخورده دارد….

دراز است این قصه … باز هم مرد

***

رفتگران دوباره می آیند و …

یک کیسه هر شب سهم شان است از کوچه ما

شبانه می برند…

لاوان – 27 / 7 / 86


پاسخ

  1. باز هم مــرد:(

  2. بسیار بسیار بسیار …
    بعله !
    مساله چیست ؟


بیان دیدگاه

دسته‌بندی