یک امین روز
ماه اول
از اولین سال
به دنیا آمد
در دفاتر ثبت احوال پایتخت
به شماره یک صد
ثبت شد
احوالش دقیقا سر جایش بود و
اولش شاعر نبود
سر سال
هر بهار را شمرد
و بر شمع نیفروخته
روی کیک تولدش
یکی گذاشت و
کیک برداشت و
بر شعله آه کشید
آن قدر کشید و کشید و کشید
تا پاره شد چرت نیم بندش
مهره های دلش ریخت پایین
– روی زمین –
خم شد که بردارد
– شوخی شوخی –
چشمش افتاد
بر آن کمان ابرو
در دستش گرفت صد بهانه را و
عاشق شد
یکی گم شد و
شعر گفت
جای درس و مشق
تسبیح گرداند و چرخاند
سرعتش که بالا رفت
نتوانست جاده را کنترل کند دیگر
از مرکز گریخت
با یکصد نذر و نیاز:
گشتند و گشتند و گشتند
بالاخره پیدایش کردند
با کمال مسرت و خوشوقتی
در سومین روز
از ماه سوم
سال یک هزار و سیصد و هشتاد و سه
همه یک جا گرد آمدند
تا این شعر را ردیف کنند
کلاه بر سر قافیه گذاشتند
گفتند:
مهندس
خداحافظ را گفته و نگفته
بالاخره از گاه و بی گاه دانش
زد بیرون
اولش دل به دریا زد و
بعد زد به صحرا
دور از چشم لیلی گفت:
مجنونم
شعرهای بی سر و ته اش را
در دستگاه غیر رسمی
زد زیر آواز:
امان امان امان
امانش برید و
به قول شاعر مثلا:
پیاله پیاله خونابه سرکشید و
نخ به نخ سیگار را در افکارش
روی کاغذ شعر سوزاند و دود کرد
مست خوشی دوباره ناخوش شد و
رو دل کرد
به شهر برگشت
و حالا:
وول می خورد خیابان ها را
– یکی یکی –
و دود می خورد و
نفس می کشد و
– هر روز –
با روزنامه های صبح
ورق می خورد و
اخبار دنیا را مرور می کند:
«در همین نزدیکی ها
تلفنخانه ی شهر
خط های سر راستش را
محض عدالت اجتماعی-
به قیمت خون
میان مشترکان خوشبختش
پخش می کند»
روزنامه را می بندد
اقتصاد را بر دوش می کشد
و در جدول ناتمام کلمات
سرنوشتش را فال می گیرد
و دست آخر پرت می شود
همین جا
لابلای صفحه ی نیازمندی ها
نامه از پی نامه
پیک ها نامور می شوند و
دوباره از نو مرور می کند:
یک یک پنجاه و هشت
به شماره ی یک صد
پس از هفت سال و اندی
فارغ التحصیل
سه سه هشتاد و سه
آقای اکبر رسولی
همه چیز سر راست بود
و تمام شرکت های شهر
در دفاترشان
این را ثبت کردند
اكبرو سلام ،حال ،احوال ؟ چطوري ؟ اقا فرق نمي كني من رفتم تحقيق كردم اون زمان قانون حق چاپ محفوظ است اصلا نبوده كه بخواد تو ايران رعايت نشه بنابراين من و سعدي و اكبر نداريم كه همه مثه هم هستيم و من مخلص تو و سعدي
By: navidesmailzadeh on آوریل 26, 2008
at 10:54 ق.ظ.