نگاشته شده توسط: arasava | فوریه 22, 2009

به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده ي خود را ؟

هلا ! من با شمايم، هاي ! … مي پرسم كسي اينجاست ؟
كسي اينجا پيام آورد ؟
نگاهي، يا كه لبخندي ؟
فشار گرم دست دوست مانندي ؟

و مي‌بيند صدايي نيست،
نور آشنايي نيست،
حتي از نگاه
مُرده اي هم رد پايي نيست

صدايي نيست الا پت پت رنجور شمعي در جوار مرگ
ملول و با سحر نزديك و دستش گرم كار مرگ
وز آن سو مي‌رود بيرون،
به سوي غرفه اي ديگر
به اميدي كه نوشد از هواي تازه ي آزاد
ولي آنجا حديث بنگ و افيون است
از اعطاي درويشي كه مي خواند:
جهان پير است و بي بنياد،
ازين فرهادكش فرياد

وز آنجا مي‌رود بيرون، به سوي جمله ساحلها
پس از گشتي كسالت بار
بدان سان باز مي‌پرسد سر اندر غرفه‌ي با پرده هاي تار:
كسي اينجاست؟
و مي‌بيند همان شمع و همان نجواست

كه مي‌گويد بمان اينجا ؟
كه پرسي همچو آن پير به درد آلوده‌ي مهجور
خدايا به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده ي خود را ؟


پاسخ

  1. کسی از دور می آید…


بیان دیدگاه

دسته‌بندی