نگاشته شده توسط: arasava | فوریه 1, 2009

1- در تاکسی نشسته ام. دیرتر از همه مسافران سوار شدم و نمی دانم بحث بر سر چیست . پسر جوانی در صندلی جلو نشسته و خیلی دوست دارد بحث سیاسی کند و راننده مسنی هم همراهیش میکند. من هم دارم گوش می دهم و از اول بحث سعی ام بر این بود که شنونده خوبی باشم و قضاوت کنم.

و نتیجه شنیدن و قضاوت من اینکه پسر جوان مثل اکثر ما غرولند است بیشتر صحبت ها و انقادهایش. اینکه انتقتد داریم اما حرف مان حرف خودمان نیست و فقط حرف دیگران – و یا اخبار خوانده شده و شنیده شده  – را بزک می کنیم و با غرور تمام می گوییم به آنکه ذره ای فکر کنیم.

2- برگه های امتحانی دانشجویان عزیز را تصحیح می کنم. بعضی ها در حد شاهکار هستند. – خدایا مرا ببخش و بیامرز بخاطر زجری که به اساتیدم داده ام در هنگام تصحیح برگه های امتحانی ام –

یکی برگه خالی داشت تحویل من می داد گقتم لااقل داستان بنویس که یک چیزی برای نمره دادن داشته باشی.

آن یکی از جدی جدی می پرسد که : استاد من هیچی نخوندم می توانم تقلب کنم؟ و من هاج و واج نگاه می کنم فقط!

هر برگه ای که تصحیح می شود حکایتی است برای خودش و دارم فکر میکنم که کجای کار اشتباه بوده. من؟ آنها؟ …


پاسخ

  1. چه کلاس با کلاسیه!!


بیان دیدگاه

دسته‌بندی